رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

صحبت های من با فسقلیم

رادین کوچولو در وبلاگ

سلام به همه دوستای گل رادین کوچولو قبل از هر چیز باید از همه شما تشکر کنم برای اینکه با نظرای زیباتون شادی ما را دو چندان کردید ولی چون فرناز جان هنوز تو بیمارستانه من تایید همه نظرا رو گذاشتم به عهده ایشون که اونم بیاد بخونه و مثل من از محبت های همه دوستای رادین کوچولو لذت ببره. راستش امشب من قاچاقی رفته بودم بیمارستان و تو اتاق فرناز جان و رادین مونده بودم که این کوچولو اونقدر بهون گرفت که خانم پرستار مهربون ساعت 1 صبح من رو به بیرون راهنمایی کردن!!! و من هم که خوابم نمی برد اومدم که یه عکس از رادین کوچولومون براتون بذارم. انشاالله عکسای دیگه رو هم به زودی تو وبلاگش قرار میدم. اینم پسر گل من: ...
30 آبان 1390

بهشت زیر پای مادران است

رادین عزیزم سلام بالاخره اومدی و ما تو رو در آغوش گرفتیم. اومدی و ما مسئولیت سنگین پدر و مادر شدن رو روی دوش خودمون بیش از پیش احساس کردیم. تو این 39 هفته و 6 روزی که شما تو شکم مامانی بودی اتفاقات زیادی افتاد و من و مامان سعی کردیم دست در دست هم همشو برای تو ثبت کنیم ولی رادینم می خواستم امروز پدرانه اندکی با تو که جگرگوشه نورسیده ام هستی صحبتی کنم. رادینم من دیروز و پریروز (پنجشنبه و جمعه) شاهد اتفاقاتی بودم که خودم رو موظف دانستم حتما در مورد انها با شما صحبت کنم. رادینم، اگه بخوام تمام صحبت هام رو تو یه جمله برات خلاصه کنم اینه "قدر فرشته ای که تو آن را مادر می نامی همیشه بدان". تو نمی دونی پسرم مامان فزناز برای شما چه زحمت هایی کشید و...
28 آبان 1390

بابایی قهرمان و مهربان

سلام کوچولوی من.خوبی خوشی؟ قصد اومدن هم که نداری نه؟؟؟؟!!!! باشه هر وقت دوست داشتی بیا اما جهت اطلاعت باید بگم که باباجون تو ایران کم کم داره نخودچی کشمش هاش تموم می شه و مامان جونم اینجا یه سر داره و هزار تا سودا اینه که هرچی دیرتر بیای خودت ضرر می کنی و مامان جون زودتر از پیشمون می ره و شما هم زودتر می افتی دست مامان و بابای بی تجربه خودت. حالا از همه اینا که بگذریم سخن دوست خوش تر است.امروز می خوام برات از بابا مهدی بگم.از مهربونیهاش و کارایی که تواین نه ما برای من و شما انجام داد. از همون اولین روزهایی که فهمیدیم قراره یه کوچولو داشته باشیم بابایی همه ی تلاششو کرد تا به من سخت نگذره.با اینکه همیشه تو همه ی کارا کنار من بود اما تو ا...
25 آبان 1390

انتظار

رادین عزیزم سلام این روزها همه فکر و ذکرمون شده لحظه دیدار با مسافر کوچولومون و نحوه استقبال از اون. هر روز صبح که بیدار میشم امیدواریم که چهره ماه تو رو تا شب ببینم و هر شب که میخوابیم متوجه میشیم یه روز دیگه از روزایی که ما منتظر حضور تو بودیم گذشته و یه روز جدید باید مثل قبل انتظار بکشیم. این روزا حس ما اینه، سختی گذر زمان و شوق دیدار. رادین پسرم، امروز تولد مامان بود و تو اولین هدیه ات را به مامانی دادی. مرسی پسر گلم که مامانی رو شاد کردی. انشاالله همین جشن تولد رو تو روزای اینده برای خودت میگیریم و کلی هدیه برات میخریم. راستی رادینم کلی لباس داری که باید بپوشی و کلی چیزای قسنگ داری که بابایی همش داره این پا اون پا میکنه شما بدنی...
23 آبان 1390

معانی جابجا

رادین جان از اونجایی که امروزه معنی بعضی از کلمات و رفتارها جاشون عوض شده دیدم بد نیست معانی جدید اونا را برات بنویسم که بعدا بتونی ازشون استفاده کنی و دچار تعدد معانی و دوگانگی فکری و تضاد رفتاری و ... نشی : عذرخواهی : این کلمه خیلی دمده شده و بجای آن از توجیه استفاده می‌شود . شناسنامه یا کارت ملی : دفترچه و کارتی که یکی بدون دیگری فاقد ارزش بوده و حتما جفتش لازم است . سریال : فیلمی‌ست چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوه‌های دزدی را به شما آموزش می‌دهد . تلفن همراه : وسیله‌ای سه‌کاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن و نهایتا‍ عکس گرفتن است . ...
11 آبان 1390

مامان من بهتره

مامانی سلام حالا دیگه مامانتو به رخم میکشی و به مامان من گیر میدی؟؟؟ آره!!! حقته خانم شکمتو کلی خراب کردم. نمی گی من پسرم رو مامانم غیرتیم نمی ذارم یکی بهش بگه بالا چشمت ابرو!!!! هر وقت دیگه خواستی به مامانم از گل کمتر بگی یه نگاه به شکمت بکن!!!! در ضمن دیدی از وقتی به مامانم گیر دادی بدنت بیشتر باد کرده!!! اونم کار منه تا نگی معذرت میخوام هی فوت میکنم تا هی باد شی!! در ضمن به این بابایی بگو تولده ها!!! کلی دنگ و فنگ داره یعنی چی هر دفه از خونه که میره بیرون بهت میگه اگه رادین به دنیا اومد خبرم کن!!!!؟؟؟!!!! مگه کشکه آقا!!!! رادینه ها!!!!! در مورد قوانینی هم که همش داره وضع میکنه کلی حرف دارم ولی از اونجایی که خودشم میدونه وقتی من اومد...
10 آبان 1390

مامان گلی

سلام کوچولوی من, خوبی عزیزم؟ بله آقا رادین چی فکر کردی؟! بهت گفته بودم خدا خودش مامانی رسونه!!!! هی تو شکم من وول خوردی و هی پز دادی که یعنی من مامان دارم و الان تو دلش هر طرف که بخوام می رم. دیدی حالا، دیدی منم مامان دار شدم؟همون مامانی که بیست و دو سال پیش دقیقا همین موقع از سال که منم  هم سن الان تو بودم تو دلش وول می خوردم .حالا دیدی نوبت پز دادن منم شد!!! تازه مامانی من که مثل مامان تو از این الکی هاش نیست که اصلا تجربه نداشته باشه؛ کلی مامانه برا خودش بالاخره امروز بعد از کلی استرس ویزا گرفتن مامان و بعدشم ترس از اینکه قبل از اومدنشون شما بیای مامانی امروز رسید و آقای پدر مهربون الان رفته که از هامبورگ بیاردشون. نمی دون...
8 آبان 1390

کسی صدای منو میشنوه!!!!!

منم رادین   خدااااااااااااااااااااا یعنی کسی الان صدای منو میشنوه!!! کمرم خشک شده، دوست دارم یه دوری بزنم ولی نمیشه!!! یه چند روزیه که رو سرم ایستادم و گردنم دیگه خسته شده. دستامو نمی تونم حرکت بدم. اینجا کجاس دیگه؟؟؟ خداجونم یعنی دنیا همینه؟؟؟ من که تو بهشت جام خوب بود!!! همشم میخندیدم . الان چی؟؟؟ کی حاضره 9 ماه یه جای تنگ و تاریک باشه!! مگه من جرمی کردم که انداختنم تو سلول انفرادی!!! من که مثل بقیه نی نی های دیگه پامو انداخته بودم رو پامو داشتم به خوشی زندگیما میکردم !!! حیف کاشکی اونوقت که اون دختره تو بهشت بهم سیب تعارف کرد نمیخوردم !!!! خدا گفته بود این سیبه رو نخوریدا!!! ولی نمی دونم چرا هرکی میخورد یه گردبادی میومد و م...
6 آبان 1390

رفتارهای جالب

سلام دوران بارداری یه دوران جالبیه که اگه بهش خوب توجه کنی میبینی بین ما ایرانیا یه سری چیزا هست که برامون تکراری به نظر میرسه!!! رفتارا، حرفا، عادت ها و خیلی چیزای دیگه. به خوب و بدشون کاری ندارم ولی به نظرم همشون نمک این دوران محسوب میشن و البته باید انتظارشون را داشته باشی!!! حالا بهتره بریم سراغ اصل مطلب: -         همیشه وقتی بچه دوم به دنیا میاد تازه یاد آروم بودن بچه اول میافتن!!! -         تو عکسای سونو گرافی اول از همه با عجله به دماغ بچه نگاه میکنن!!! (معلوم نیست میرن سونوگرافی یا دماغ گرافی) -         وقتی...
6 آبان 1390

رادین و شکایت هایش

ای داد ای بی داد، ایهاالناس به دادم برسید!!! جام خیلی کمه این مامانی هم که قربونش برم همکاری ممکاری در حد تیم ملیه!!! آخه مادر من، بزرگوار، عزیز، مهربون، خوبه که خوب خوب میدونی من یه نمه بزرگ شدم!!! یه تخته نیست اینجا من بزنم بهش؟؟؟؟؟ (لطفا یکی برام بزنه به تخته!!!!!)خب، چی میگفتم؟؟؟ آهان من بزرگ شدم!!!! ابعاد شما هم که ماشاالله!!! جا خودتم زوری میشه تو بدنت حالا منم تو شکمتما!!! آخه این پرشای ارتفاع چیه که میکنی یا غلت زدنت تو خواب رو دیگه من چطور باهاش کنار بیام!!!؟؟؟ تازه همش هم که وای به حال بابایی اگه رو شکم بخوابه!!! هی افسوس هی افسوس تا اون بیچاره رو برش گردونی!!! آخه شما که از 4 جهت خواب 3 جهت رو که قربونش برم خوب میخوابی که!!! ف...
4 آبان 1390